loading...

دفتر خاطرات اشلی

وقتی توی شعله ها از بین رفتم، خاکسترم رو برات میزارم بِیب

بازدید : 328
پنجشنبه 14 اسفند 1398 زمان : 22:07


چرا آدما میرن؟
چون گاهی فکر میکنن این تنها کاریه که ازشون برمیاد؟
چون فکر میکنن پاهاشونو که تکون بدن یه نقطه بزرگ قراره بیاد ته جمله‌هاشون و تموم؟
اما آیا واقعا میخوان که تموم بشه؟
آدما گاهی فک میکنن که باید برن!‌ اینجوری خودشونو از گناهاشون تبرئه میکنن‌.
آدما گاهی به رفتن فکر میکنن که برگردن اما وقتی پاشونو تا ته روی گاز میره اجازه دنده عقب گرفتن ندارن. چون آدم زمانی میتونه افکارش رو پس بزنه یا تغییرشون بده که عملشون نکرده باشه.
طبلی که برای یه اتفاق بزرگ زده میشه اول ضعیف و محو و بعد‌ها جون دار و کر کننده.
مثل صدای روییدن که اگه خوب ساکت باشی و خوب تر از اون بلد باشی از گوشات استفاده کنی این ترانه‌ی حرکت کردن رو میشنوی.
چیزی که سه سال بود توی سرش راه میرفت عذابش میداد. عذابی لذت بخش و فوق العاده وحشتناک.
هزاران بار..‌ هزاران بار تمامی‌اون افکار رو سوزوند اما اونها دوباره روییدن. تبدیل به گل‌ها و درخت‌های بیشمار شدن و تمام وجودش رو تبدیل به یک جنگل پر از خاکستر و آتش کردن.
اما حالا اشلی تبر توی دست گرفته بود تا تمامی‌اون دشت نفرت انگیز رو نابود کنه.
یک بار‌ برای...همیشه!!

برداشتی از سی دی مکمل ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 31
  • بازدید کننده امروز : 32
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 55
  • بازدید ماه : 38
  • بازدید سال : 818
  • بازدید کلی : 4993
  • کدهای اختصاصی